خواجه شمسُالدّینْ محمّدِ بن بهاءُالدّینْ محمّدْ حافظِ شیرازی (۷۲۷ هجری قمری / ۱۳۱۵ میلادی – ۷۹۲ هجری قمری / ۱۳۹۰ میلادی) مشهور به لِسانُالْغِیْب، تَرجُمانُ الْاَسرار، لِسانُالْعُرَفا و ناظِمُالاُولیاء، شاعر فارسیزبانِ سدهٔ هشتم ه.ق شیراز است. بیشتر شعرهای او غزل است. مشهور است که حافظ به شیوهٔ سخنپردازی خواجوی کرمانی گرویده و همانندیِ سخنش با شعرِ خواجو مشهور است. حافظ از مهمترین اثرگذاران بر شاعرانِ فارسیزبانِ پس از خود شناخته میشود. در سدههای هجدهم و نوزدهم میلادی اشعار او به زبانهای اروپایی نیز ترجمه شد و نامش به محافل ادبی جهان غرب نیز راه یافت. هر سال در ۲۰ مهر مراسم بزرگداشت حافظ در آرامگاهش در شیراز با حضور پژوهشگرانی از اقصا نقاط دنیا برگزار میشود. در تقویم رسمی ایران ۲۰ مهر روز بزرگداشت حافظ نامیده شدهاست.
مشهور است که حافظ در سالهای نوجوانی و آغاز جوانی شاگرد نانوا بوده و از نسخههای خطّی نیز رونوشت برمیداشتهاست. آگاهیها دربارهٔ تحصیل و تدریس حافظ فقط از اشارههای خودش در شعرها و نیز مقدّمهای است که محمّد گلندام در نهایت اختصار نگاشتهاست. حافظ در اشعار خویش به حضورش در مدرسه، چهل سال تحصیل علم و فضل، درس صبحگاهی، و حفظ قرآن برپایهٔ قرائتهای گوناگون اشاره کردهاست. آوازهٔ حافظ سبب شده بود که حاکمان سرزمینهای دور و نزدیک او را فراخوانند. او در طول زندگی با بسیاری از سلاطین و بزرگان تعامل داشت و با اهل علم و ادب و شعر هم همنشینی میکرد و از احوال صوفیان و درویشان زمانش هم باخبر بود؛ امّا خودش هرگز در هیچیک از این گروهها قرار نگرفت. حافظ هیچ گناهی را سنگینتر از مردمفریبی و ریاکاری نمیدانست و همواره به اهل تظاهر در اشعارش میتاخت. مکتب حافظ رندی است و رند و رندی اساسیترین اصطلاح در شعر و جهانبینی حافظ است؛ از اینرو، شناخت رندیْ شناخت جهانبینی و اندیشه و هنر حافظ را نتیجه میدهد. رندی، در نگاه حافظ، نظامی روشنفکرانه و فلسفی است؛ و رند متفکّرِ روشنفکر. بیش از هر شخصیت دیگری که در دیوان دیده میشود رند است که حامل پیام حافظ است. بیشترِ صاحبنظران بر آنند که حافظ غزل فارسی را به اوجی رساند که دیگر هرگز تکرار نشد. شعر حافظ دارای سه فضای عاشقانه و عارفانه و مدحی است. حافظ پژوهان برجستهترین ویژگی سبکی غزل او را «پریشانی» دانستهاند؛ یعنی استقلال و عدم ارتباط ابیات: هر بیت موضوعی علیحدّه مطرح میکند. حافظ با دگرگونیهای پیدرپی در صور خیال و بنمایهها سبب میشود خیال شود که موضوع شعر پیوسته تغییر میکند، درحالیکه شاید چنین نباشد. از اینرو، برای تحلیل درست غزل حافظ باید مرز ظریف میان موضوع بیانشده و روشهای گوناگونِ بیان آن موضوع را در نظر داشت.
در اثرپذیری حافظ از قرآن تردیدی نیست. انقلابِ حافظ در غزل، که همانا سرودنِ ابیاتِ معناً مستقل باشد، تحتِ تأثیرِ سبکِ قرآن بودهاست. در عین حال، حافظ فرهنگ باستانی و فرهنگ اسلامی ایران را با دین، کلام، فلسفه و عرفان پیوند داد و در شعرش متبلور ساخت. او عناصر جهانبینی رندانهاش را وامدارِ فردوسی، خیام، سنایی، عراقی، عطار و مولوی است. بهگزارش خرمشاهی، حافظ از ۲۵ شاعر اثر پذیرفتهاست. این اثرپذیریها هم جنبههای لفظی و هم جنبههای محتوایی داشتهاست. سبک بنیانگذاردهٔ حافظ، هم در مضمون و هم در محتوا، افزون بر شاعران روزگاران پس از او، بر شاعران دوران خودش نیز اثر گذاشت. آوازهٔ شعر حافظ در زمان زندگیاش، به سرزمینهای دیگر مانند: شبهقارهٔ هند رسید و شاعران آن سرزمینها کوشیدند تا ویژگیهای شعر حافظ را به کار برند و مانند حافظ مضامین عاشقانه و عارفانه را بههم بپیوندند و از صنایع ادبی بهروش حافظ بهره گیرند. در حوزهٔ زبان عربی، پس از خیام، حافظ بیشترین اثر را داشتهاست.
زمینهٔ تاریخی
هجومِ همهجانبهٔ مغول به ایران بهرهبریِ چنگیز، از سال ۶۱۶ ه. ق، با تصرفِ فاراب شروع شد.[۱] حملاتِ مغول، درهمشکننده و همراه با شدّتِ عمل بود؛ آنچنانکه رُعب و وحشت، سراسر مناطقِ تحت حمله از جمله خراسان و فرارود را فراگرفت و موجِ فرارِ مردمِ این نواحی به مناطقِ امنتر مانند کرمان، فارس و عراق شروع شد.[۲] اتابکان فارس یا سَلْغُریان که در مصالحه با خوارَزمشاهیان، حکومتِ فارس را در دست داشتند، با اوگْتایْ و پس از آن با هُلاکو از درِ صلح درآمدند و اینچنین، سرزمینِ فارس از تاختوتازِ حملهٔ مغول در امان ماند.[۳] در دورهٔ سلغریان، شیراز دیگربار پایتختِ ایالتی شد و آبادانیِ بسیار در آنجا صورت گرفت. پس از دورهای از دشمنیِ ویرانگر میانِ سلسلهها و قحطی در اواخر سدهٔ ششم ه. ق، اتابک سَعد بن زَنگی، پنجمین حاکمِ سلغریان فارس، با حکومتی عادلانه، مالیاتهای پایین و حمایت از هنر و کشاورزی، برخی موفقیتها بهدستآورد.[۴] بدین ترتیب، شیراز مرکزِ ادبی و علمیِ روزگارِ مغول شد.[۵]
در سدههای هفتم و هشتم ه. ق، بهدنبال حملهٔ مغول و درگیریهای ایلخانان، آل مظفر و تیموریان، سرزمین ایران شاهد دگرگونیهایی در زمینهٔ نظام اجتماعی و فرهنگی بود. عدم ثبات و بیخاستگاهْ بودنِ حکومتها، سبب فشارِ حکومتی بر مردم میشد. در آشوب و آشفتگی، حکومتی به قدرت میرسید و چندی با روش و هنجار و سیاستِ اجتماعی و فرهنگیِ ویژهٔ خود حُکم میراند و سپس جای به دیگری میداد. این جابهجاییها قهراً بر روشِ اندیشه و الگوی رفتاریِ طبقات اجتماعیِ سرزمین فارس و رسوم و سنتهای مردمانش اثر منفی میگذاشت و معیارها و ارزشهای اخلاقیِ جامعه را متزلزل میکرد.[۶] پس از مرگ ابوسعید بهادرخان، آخرین پادشاه ایلخانی در سال ۷۳۶ ه. ق، سرزمینهای تحتِ حکومتِ ایلخانان تجزیه شد و در گوشه و کنار گروهی از سردارانِ قدرتمندِ ابوسعید، دعویِ استقلال کردند و اینچنین، حکومتهای محلی و منطقهای متعددی سر برآوردند. از میان داعیان حکومت در این روزگار، آل اینجو پس از مرگِ ابوسعید جایگاهی یافتند. در میان افرادِ این خاندان، شیخ ابواسحاق، حاکمی اهل ادب و شعر بود و نویسندگان و شعرا بر درگاهش گرد آمدند. در مقابل، مظفریان و بهویژه مبارزالدین به ادب و علم توجه ویژهای ننمودند. آل جلایر نیز به شعر و ادب توجه داشتند و شاعران را مورد تشویق قرار میدادند. سلطان اُوِیْس به شاگردیْ نزد سلمان ساوجی بود و عبید و محمد عصار و شرفالدین رامی و حافظ نیز با این خاندان ارتباط داشتند.[۷]
پایان کارِ آل اینجو بهدست آل مظفر و مرگِ شیخ ابواسحاق، سبب اندوه نویسندگان و شاعرانی چون عبید زاکانی و حافظ شد. عبید برای وی مرثیهای سرود و حافظ در سرودههایش از روزگار پرشور و نشاط شیخ ابواسحاق میگفت. اما پس از سقوط اینجویان و روی کار آمدنِ مبارزالدین محمد از آل مظفر، دورانِ خوشِ شیراز و شاعرانش پایان یافت و مُحتَسِبان بر اوضاع اجتماعی و مردمی شهر تسلط یافتند. این وضع دوامی نیافت و سرانجام شاه شجاع، فرزند مبارزالدین، بر پدر شورید و او را دستگیر ساخت و به زندان انداخت. روزگارِ طولانیِ حکومت شاه شجاع، با آزادی و تساهل و تسامح گذشت، اما بااینحال نگرانی از عدم ثبات جریان داشت. این نگرانی بهخاطر درگیریهای شاه شجاع با برادرانش بود که سبب شد برای مدت سه سال حکومتِ شیراز از دست شاه شجاع بیرون شود. پایان کار مظفریان با یورشِ تیمور رقم خورد که ایران را تحت سیطرهٔ خویش درآورد.[۸]
زبان و ادب فارسی در روزگار حافظ
بهاءالدین خرمشاهی در ایرانیکا میگوید با آنکه بیثباتیهای مداومِ این روزگار، باعثِ ویرانیِ اجتماعی و عدمِ اطمینانِ سیاسی شده بود، اما درعینحال عصری از دستاوردهای بزرگ فرهنگی و ادبی و آفرینش شاهکارهایی در رشتههای مختلف بود، که نمونهاش نهتنها در شُکوهِ شعر حافظ بلکه در تفسیر تاریخی نویسندهٔ معاصرش، ابن خلدون و مقدمهٔ معروف کتاب اَلْعِبَر نیز دیده میشود.[۹]
آنهماری شیمل میگوید حدود سال ۷۵۰ ه.ق در شیراز و دیگر شهرهای ایران شاعران کمشمار نبودند و بهباور ادوارد بِراوْن، سدهٔ هشتم ه. ق، پربارترینِ روزگارِ ادبیِ ایران بوده که تحت حمایتِ شماری از حکومتهای کوچک قرار داشته که سعی در رقابت برای پشتیبانی از شاعران و نویسندگان داشتند. سلمان ساوجی، شاعرِ ستایندهٔ جلایریان در بغداد و تبریز، به مهارت در کاربرد ایهام در قصیدههای مصنوع شهرت داشت. کمالالدین خواجوی کرمانی که در شیراز اقامت گزیده بود، در همانجا درگذشت. شباهت میان شعر او و حافظ مورد توجه است. افزون بر دیوان غزلیاتش، خمسهای با درونمایهٔ عرفانی دارد و یکی از آنها، همای و همایون است. کمال خُجَندی مُفَسِّرِ نظریهٔ وحدت وجود بود و ظاهراً با حافظ مراوده داشت. حتی در شیراز شعر عمادالدین فقیه کرمانی مطرح بود. او بزرگترین مدحکنندهٔ مظفریان و نویسندهای غنایی و سرایندهٔ پنج مثنوی عرفانی بود. ظاهراً میان او و حافظ ارتباطی نبودهاست. او ادامه میدهد در روزگار حافظ، دورهٔ زُهدِ ابن خفیف، تجربههای عرفانی روزبِهان بَقْلی و دوران سعدی پایان یافته و روش مذهبیِ متکلم اَشعَری، عَضُدُالدّین ایجی رخ نموده بود. اثر او بهنام مَواقف، از کتابهای مرجع و معیار شد و متکلمانِ پس از او، بر آن شرحهایی نوشتند.[۱۰]
بهگفتهٔ ذبیحالله صفا، روش استادان قدیم شعر فارسی در سدههای هفتم و هشتم ه. ق، هنوز کنار گذاشته نشده بود و با آنکه حکومتهای بزرگ خوارزمشاهیان و غوریان سقوط کرده بودند، اما اثری بزرگ در شعر درباری ایران نگذاشت و افزون بر اینها، حکومتهای کوچک نیز خود را پشتیبان علم و فرهنگ و هنر نگاه میداشتند. بااینهمه، بهخاطر غیرفارسیزبان بودنِ حکومت اصلی و مرکزی ایران، تا اندازهای رویکردِ درباری شعرِ فارسی رنگ باخت و ادب فارسی بیشتر دارای بُعدی عمومی شد. با کمرنگ شدن شعر درباری، شعر ذوقی و عارفانه رواج بیشتری پیدا کرد. صفا در ادامه میگوید اما با وجود این رنگ باختن شعر درباری، قصیده و شعرِ مدحگونه از بین نرفت و در این دوران، شاعران قصیدهسرایِ مدحگویی چون اَثیرُالدّین اومانی، بَدرِ جاجَرمی، مَجد هَمگَر، رُکنِ صایِن، ابن یمین، سلمان ساوُجی و برخی دیگر سربرآوردند و البته کسانی چون سِیفُالدّین فَرْغانی با وجود مهارت در قصیده، زبان به مدح نگشودند. از سوی دیگر، با افول قصیده در سدههای هفتم و هشتم ه. ق، غزل راهِ اوج میپیمود و در اواخر سدهٔ ششم ه.ق با آنکه قصیده همچنان در کانون توجه بود، اما در کمتر دیوانی از آن دوران میتوان ردِّ پایی از غزل مشاهده نکرد. در آغاز سدهٔ هفتم ه. ق، دو نوع غزل عاشقانه و غزل عارفانه دیده میشود که اگرچه غزل عارفانه هنوز زیر سایهٔ غزل عاشقانه بود، اما نشان از آیندهای مستقل داشت. در آغاز سدهٔ هفتم و در غزلهای کمالالدین اسماعیل این پیوند کمابیش دیده میشود و غزلِ عارفانهٔ این دوران در شعر عطار بهکمال رخ مینماید. پس از آن در غزل سعدی، غزل عاشقانه به نهایت کمال خویش رسید و همزمان نیز غزل عارفانه بهدنبال شیوهٔ عطار رشد یافت و در شعر شاعرانی چون فخرالدین عراقی و مولوی به اوج خود رسید. سیف فرغانی نیز در این دوران غزلهایی عارفانه سرود که برخی در پاسخ غزلهای شاعر همروزگارش، سعدی است. با آنکه در بیشتر سدهٔ هفتم ه. ق، روند غزل عاشقانه و عارفانه جدا میکرد، اما اثری که شاعرانِ بزرگِ غزلسرای سدهٔ هفتم ه.ق مانند سعدی، مولوی و عراقی بر غزل گذاشتند، سبب درهمآمیختن دو غزل عاشقانه و عارفانه شد و روشی تازه در غزل پدیدار شد. در این روش، میان اندیشهٔ عارفانه و حکمت و وَعظ با زبانِ لطیفِ شعرِ تغزلی و دقت شاعرانش در بهکاربردن الفاظ مناسب پیوند برقرار شد و مجالی را فراهم کرد تا با بهره از تعبیرات و ترکیبات عاشقانهٔ پیشین، اندیشههای متعالیِ خویش را بیان کنند و این پیوند در غزل شاعرانی چون خسرو دهلوی، اوحَدی، خواجو، عماد، کمال خجندی، سیف فرغانی و حافظ نمود یافت و البته در شعر حافظ به اوج کمال خویش رسید.[۱۱]
داستانهای زندگی
آنچه قابل ملاحظه است این است که دو کارِ اصلیِ پژوهش در شعرِ فارسی، یعنی ایجاد یک زندگینامهٔ قابل توجه و ویرایش یک متن معتبر، در مورد حافظ ابعادِ مضاعف و ویژهای به خود گرفتهاند. در مجموع میتوان این مشکل را اینگونه بیان کرد: هیچ نوشتهٔ حافظ، هرچند خوب بهخودیخود، نمیتواند در هر سطحی کاملاً قابل فهم باشد بدون آنکه دانش امروزیْ آگاهیِ چشمگیری از زندگی و زمان او بهدستآورد. هنوز باید بسیاری از اینگونه دانش از تجزیه و تحلیلِ متن بهدست آید، و میتواند اعتمادِ کمی به نتایج تجزیه و تحلیلها داشته باشد، هرچند بسیار دقیق و باوسواس و برپایهٔ متونِ مرجعِ قابل اطمینان انجام شده باشد. ممکن است بهخوبی اثبات شود که هیچ کاری کاملاً متضمن راه حل نیست، حتی در شرایط محدود مرجع: درصورتیکه استحکام زندگینامه تا حد زیادی بر متن نظر داشته باشد، چنین انتظاری هیچ قطعیتی برای نتیجهای ارزشمند ارائه نمیدهد؛ هر متنِ قابلقبول ناگزیر تقریباً برپایهٔ یگانه معیار ارشدیت میان نُسَخِ خطی خواهد بود و قدیمیترین نسخ خطی شرقی، بهویژه اگر در خارج از دوران نویسنده قرار گیرد، لزوماً بهطور مطلق کاملترین و دقیقترین نیست. این موضوع بهویژه در مورد شعر صدق میکند و شواهد نشان میدهند که این موضوع دربارهٔ دیوان حافظ حتی بیشتر نیز صدق میکند. نیز، مسئله بنیادین قصد خود شاعر است: آیا باید همه چیزهایی که او همیشه نوشته — یا شاید فقط بهصورت ضمیمه آورده — گردآوری شود، حتی اگر خود او انتخاب کرده باشد که برخی از موارد خاص را از نسخهٔ معیارِ ۷۷۰ ه.ق حذف کند؟ آیا او افکار ثانوی — یا دیگری — در مورد گنجاندن، نظم، یا متن واقعی اشعار یا بیتهای خاصی داشت؟ اگر اکنون نمیتوان امیدوار بود که به پرسشهایی از این نوع پاسخ داده شود، باید تلاش شود تا در اثر انتشار نسخههای خطیِ اولیه و مشاهده تفاوتهای آنها از موارد بعدی، کار بیشتری انجام شود.[۱۲]
باآنکه حافظ شاعری مشهور و شناختهشده در روزگار خویش بوده، اما شرح احوال و زندگیاش بهطور عجیبی مجهول و پنهان است و نویسندگان همعصر او یا کاتبان دیوانش، دراینباره اطلاعاتی را بازگو نکرده و تنها ذکر نام و تخلص و برخی اشعار را کافی دانستهاند.[۱۳][۱۴] جنبههای کمی از زندگی و نویسندگی حافظ — و بهویژه از ۱۹۳۰ تا ۱۹۵۵ م، مباحثههای علمی قوی در مورد موضوعات تفسیر و حقیقت — وجود دارد که به آنها پرداخته نشدهاست. او نه تنها در ایران بلکه در سراسر شرق و غرب بهعنوان سراینده مسلم برخی از باشکوهترین، فنیترین و نفیسترین سرودههای جهان شناخته میشود، بی شک این مشکلات همچنان حل نشدنی هستند و در نهایت ممکن است برخی از آنها به سختی قابل حل باشند. بهجز چارچوب کلی تاریخی، برای مدت طولانی حقایق احتمالی زندگی حافظ بهطور عمده از پیشگفتارهای شرححالگونه، منابع رسمی تذکرهها مانند دولتشاه یا منابع غیررسمی نویسندگانی مانند میرخواند و نوه او گرفته شدهاست. البته بیشتر این مواد خبری مشکوک یا افسانهای بهنظر میرسند؛ اما اکثر آنها با ماهیت خود سخت در تضاد هستند و در یک یا دو مورد پژوهش (بهعنوان نمونه در ملاقات ادعایی با تیمور در سال ۷۸۹ ه.ق/۱۳۸۷ م) تنها تمایل دارند آن حکایتها را تقویت کنند — و اگر بهطور کامل تأیید نشده باشد — افسانه بپندارند.[۱۵] آگاهیهای ارائهشده در مقدمهٔ محمد گلندام — دوست و جامع دیوان حافظ — کهنترین و مهمترین منبع دربارهٔ زندگی حافظ است.[۱۶][۱۷]
سال تولد حافظ روشن نیست و تنها برپایهٔ نشانهها و قرائن حدود آن را میتوان در سالهای ۷۲۰ تا ۷۲۵ ه.ق تخمین زد.[۱۸] برایناساس، گزارش فخرالزمانی سن حافظ درهنگام مرگ را ۶۵ سال ذکر میکند که سال تولد را ۷۲۷ ه.ق بهدست میدهد؛[۱۹][۲۰] اما این گزارش درست نیست. چراکه اگر منظور حافظ از «مجلس سلطان غیاثالدین» در غزل «ساقی حدیث سرو و گل و لاله میرود…»، جشن نوروز در روزگار غیاثالدین کیخسرو اینجو درنظر گرفتهشود، و با توجه به اینکه دوران حکومت او تنها سه سال برقرار بوده، این غزل باید در همین دوره سروده شدهباشد. ازسویدیگر، توجه به مضمون غزل، نشاندهندهٔ شوروشوق جوانی شاعر است و بر همین اساس میتوان پنداشت که در آن روزگار، حدود دههٔ سوم از عمر بوده و اگر ۲۵ سال برای او درنظر گرفتهشود، سال تولد او حدود ۷۱۳ ه.ق بهدست میآید. از سوی دیگر، جلالالدین فریدون عکاشه نیز در همین دوران ربیعهای در مدح غیاثالدین کیخسرو دارد. این احتمال است که کیخسرو در بهاری از دورهٔ دو تا سه سالهٔ حکومتش، جشنی بزرگ برپا کرده باشد که حافظ و عکاشه به آن اشاره نمودهاند. از سوم سوی، حافظ قطعهای با مطلع «خسروا دادگرا شیردلا بحرکفا/ ای جلال تو به انواع هنر ارزانی» خطاب به جلالالدین مسعودشاه اینجو — برادر غیاثالدین کیخسرو — سروده که ظاهراً مناسبتش فتح دوبارهٔ شیراز بهدست وی بودهاست. او در این قطعه به اندوختهٔ سه سالهٔ خویش در دورهٔ حکومت و وزارت مسعودشاه و غارت آن اشاره میکند که بر اساس آن، این ابیات پس از استیلای دوبارهٔ مسعودشاه بر شیراز در سال ۷۴۰ ه.ق سروده شدهاند.[۲۱][الف] بهباور قاسم غنی، این قطعه در فاصلهٔ ۲۵ تا ۳۰ سالگی حافظ سروده شدهاست که همچنان سال تولد وی را حدود میانهٔ دههٔ دوم سدهٔ هشتم ه.ق مینمایاند. مجتبایی با توجه به شواهد، سن حافظ را در این هنگام ۲۰ سال بیان کرده که سال تولدش را ۷۲۰ ه.ق نشان میدهد.[۲۲] محمد معین نیز سال ۷۱۵ ه.ق را برای تولد حافظ ذکر میکند.[۲۳]
نام حافظ، «محمّد» است اما براساس منابع نزدیک به روزگار او، نام و لقب «شَمسُالدّین» و تخلص «حافظ»، تنها عنوانهایی است که در زمان حیاتش به آنها خوانده میشدهاست؛[۲۴] تخلّصِ «حافظ» به ادراکِ قلبی او از قرآن و آشنایی و انس صمیمانهٔ بازتابیافته در اشارات و عبارات قرآنیِ منعکس در شعرش اشاره دارد.[۲۵] وجهِ دیگر لقبِ «حافظ»، «آوازخوان» است که در فرهنگِ ایرانی بهکار رفتهاست؛ چنانکه بهگفتهٔ محمود واصفی در بَدایِعُالْوَقایِع، در هراتِ روزگارِ پایانیِ تیموری، خوانندگان را «حافظ» میخواندهاند. محمد پادشاه در فرهنگِ آنَنْدراج نیز «حافظ» را از قولِ فارسیان، «مُطرِب و قَوّال» معنا کردهاست.[۲۶] لقبها و عنوانهایی مانند «خواجه»، «لِسانُالْغِیب»، «تَرجُمانُ الاَسرار»، «مَخزَنُ الْمَعارِفُ السُّبحانیّه»، «مَعدِنُ اللَّطائِفُ الرُّوحانیّه»، «عُمدَةُالْعارفین»، «قُدوَةُالسّالِکین»، «سلطانُ الشُّعراء»، نسبت «شیرازی» و بسیاری دیگر پس از مرگ به او داده شدهاست.[۲۷] محمّد گُلَندام، از او با عنوانهای «مولانَا الاَعظَم»، «اَلْمرحومُ الشَّهید»، «مَفخَرُ الْعُلَما»، «اُستادُ نَحاریرُ الاُدَبا»، «شمسُ الْمِلَّةِ و الدّین» یاد میکند.[۲۸] برخی پژوهشگران عنوان «خواجه» را بهخاطر آن دانستهاند که او مدتی به امور دولتی و دیوانی اشتغال داشتهاست. این درحالیاست که پیش از او برخی ادیبان، شاعران و عارفان به این عنوان خوانده شدهاند. نامدارترین لقب او «لسانالغیب» است که بهظاهر نخستین بار در نفحات الانس جامی آمدهاست. پس از آن، در آثار برخی از دیگر نویسندگان مانند تذکرةالشعرای دولتشاه — که صد سال پس از حافظ نوشته شده — این لقب ذکر شدهاست. در نسخهای از دیوان حافظ نیز — که تحتنظر ابوالفتح میرزا فرزند سلطان حسین بایقرا، و با مقدمه و خوشنویسی عبدالله مروارید تصحیح و تنقیح شده — این عنوان برای خود دیوان استفاده شدهاست.[۲۹] بااینحال، همانطور که دگرگونیها در برخی از نسخههای خطیِ نفحات الانس نشان میدهد، اندکی پس از مرگ حافظ، شاعر و دیوان رابطهٔ تقریباً مترادفی را بر عهده گرفتند و بهجای یکدیگر در توصیف و استدلالات بهکار برده شدند. این همزیستی با رویکرد سنتیِ عمومی به تاریخ ادبیات و زندگینامه — که تا به امروز زنده ماندهاست — تثبیت شد و باعث تمایزِ بین هویت تاریخیِ یک شاعر و تصویری که از خویشتن در شعرِ خود ترسیم کردهاست — که از نظر ادبیات مدرن، بهاصطلاح «من» یا شخصیتِ شاعر نامیده میشود — شدهاست. این نکته در مطالعهٔ زندگینامهٔ هر شاعر قرون وسطایی از اهمیتِ مداوم برخوردار است.[۳۰]
نظرات دربارهٔ تبار و نیاکان حافظ گوناگون است. انصاری کازرونی اصالت خاندان حافظ را به عراق عجم رسانده و اهلیتش را رودآور همدان دانستهاست و خود حافظ را زاده و پروردهٔ محلهٔ شیادان شیراز معرفی کردهاست.[۳۱] اما نزدیک به نیمسده پس از انصاری، فخرالزمانی قزوینی نیاکان حافظ را اهل کوپای اصفهان دانسته و گزارش کرده که در روزگار اتابکان فارس به شیراز مهاجرت نمودهاست. مادرش نیز از کازرون بوده و در شیراز سکونت داشتهاست.[۳۲][۳۳][۳۴] لقب جدّ حافظ را «غیاثالدین» و لقب پدرش را «بهاءالدین» یا «کمالالدین» یاد کردهاند.[۳۵] زرینکوب معتقد است که تمامی اطلاعات دربارهٔ پدر و خانوادهٔ حافظ، مبنی بر افسانههاست و حتی وجود روایات مختلف دربارهٔ اصالت پدر حافظ، به این دلیل است که ساکنان شهرهای مختلف سعیداشتهاند از طریق انتساب حافظ به شهرشان، کسب اعتبار کنند.[۳۶] فخرالزمانی نیز داستانی از والدین و خردسالی حافظ بیان میکند که مورد تأیید هیچ منبع موجود دیگری نیست.[۳۷] او میگوید پدر حافظ بازرگانی ثروتمند بوده که با همسر کازرونی و فرزندانش در شیراز و در محل دروازهٔ کازرون زندگی میکردهاست و پس از مرگش شیرازهٔ خانواده از هم میگسلد. هریک از دو پسر بزرگتر به جایی هجرت میکنند و شمسالدین کوچک با مادر در شیراز میماند و روزگار را با تهیدستی میگذرانند.[۳۸][۳۹][۴۰] مادرش بهناچار وی را برای تربیت به فردی میسپارد، اما شمسالدین میگریزد و در نانوایی شاگردی میکند.[۴۱] در نزدیکی نانوایی مکتبخانهای بوده که سبب ترغیب شمسالدین به تحصیل میشود. او بخشی از درآمدش را برای این کار پرداخت تا مدتی بعد خواندن قرآن و نوشتن فراگرفت. سجادی میگوید گفتههای فخرالزمانی دربارهٔ شمسالدین و دلبستگیاش به شاعری و احوال متغیر و گوشینشینیاش در آستانهٔ باباکوهی و دیدن علی بن ابیطالب به بشارت سرآمدی فصاحت سخن در خواب، بسیار به افسانههایی شبیه است که دربارهٔ دیگر شاعران نیز آوردهاند؛ اما اینکه پدر شمسالدین را سه پسر بوده، احتمال درستی هست.[۴۲] ویکنز میگوید تردیدی نیست که در جوانی حق استفاده از عنوان «حافظ» را بهدستآورد که تخلصش شد.[۴۳]
پرورش و بالندگی
زندگی حافظ در قرن هشتم و در شیراز سپری شد.[۴۴] دلبستگی مَثَلگونِ حافظ به شهر محبوبش، موضوعی مکرر در شعرِ اوست و وی به شهر و اماکن و تفرجگاههای محبوبش مانند گلگشت مصلیٰ و آب رکنآباد اشاره میکند آنچنانکه محتوای بسیاری از اشعار وی از جمله غزلهای معروف با مطلع «اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را» و «خوشا شیراز و وضع بی مثالش» آغاز میشود.[۴۵] اشعار حافظ شواهد فراوانی از آشناییاش با زبان عربی، علوم اسلامی و ادبیات فارسی به همراه دارد. مشهور است که در سالهای نوجوانی و آغاز جوانی، شاگرد نانوا بوده و از نسخههای خطی نیز رونوشت برمیداشتهاست. اما بهویژه با اهدای برخی اشعار ویژه به قوامالدین حسن (د. ۷۵۴ ه.ق) زمانی که وزیر شاه ابواسحاق اینجو بود، پیش از سی سالگی نخستین گامهای شاعرانهاش را بهعنوان مدیحهسرا برداشت. قطعهای معروف از دیگر شخصیتهای برجستهٔ شیراز در این دوره، از جمله خود حاکم، یاد میکند حافظ پیش از بیست سالگیاش و پس از فروپاشی حکومت ایلخانی، در دورهٔ تحولات سلسلهای در شیراز و اطراف آن زندگی میکرد. مرحلهٔ دوم در زندگی شاعر در سال ۷۵۴ ه. ق، زمانی مبارزالدین محمّد شیراز را پس از یک مبارزه طولانی بین سلسلههای اینجو و مظفری تصرف میکند، آغاز میشود. او پیش از آن که پسرش، جلالالدین شاه شجاع، او را عزل و کور کرد، به مدّت پنج سال حکومت کرد. این سالها ظاهراً دورهای از سختگیری سنی بر حافظ و همشهریانش بود؛ اما به نظر میرسد که شاعر با بیان برخی از موفقیتها دربارهٔ خودش، به وزیر مبارزالدین، برهانالدین فتحالله سفارش کردهاست.[۴۶]<