در پاكنار رشت به دنیا آمد. وى از مریدان صفى علیشاه بود و چنان در سیر و سلوك ترقى نمود كه به مقام شیخى این سلسله رسید. در رشت مدرسهى اخوت را تأسیس كرد كه بعدها در اختیار وزارت فرهنگ قرار گرفت. او سفرى نیز به هندوستان كرد و با مشایخ صوفیه دیدار نمود. مولوى پس از فوت صفى علیشاه با جانشین او، میرزا على خان ظهیرالدوله صفا علیشاه، مأنوس و به تهران فراخوانده شد و از میرزا محمود خان نایینى و صفا علیشاه اجازه ارشاد گرفت. مولوى بر طریقت نعمتاللهى بود و اشعارش بیشتر جنبه عرفانى داشت. وى عاقبت در تهران درگذشت و در قبرستان ظهیرالدوله به خاك سپرده شد. از آثارش: «عالم و آدم»، شعر؛ كتاب «صفوت»؛ «دیوان» شعر.
هر که در میکده ، دستش به می وجام رسید
آنچه دل خواست از آغاز به انجام رسید
ساکنان در میخانه عشق ابدی
کارشان از رخ معشوقه به اتمام رسید
ای خرابات نشینان فنا ! برخیزید
کاروانان بقا بخشی ایام رسید
غم و محنت بسر آمد ، دم شادی بنواخت
دولت و عزت و اقبال ، بهنگام رسید
ننگ و بدنامی و بیدادگریهای رقیب
همه رفتند و زره ، قاصد خوشکام رسید
هجر و آوارگی و دوری ایام فراق
همه بگذشت و گه وصل دلارام رسید
عنبر و مشك بپاشند در ایوان دماغ
گاه پیچ و خم زلفین سیه فام رسید
طرحی انداخت میان گل و بلبل ، ایام
هر دم از باد سحر ، بوسه و پیغام رسید
« مولوی » آنچه دلت خواست بخواه از این باغ
فصل عیش و طرب و عشق گل اندام رسید
****************
من که عمری بهمه جور و جفا ساخته ام
گفتم البته ، دل دوست ، رضا ساخته ام
عمرم آمد بسر ، آن عمر نیامد بسرم
تا بپرسد که بدین عمر ، چرا ساخته ام ؟
سوختم شب همه شب ز آتش دل ، تا بسحر
روز ، با آب غم عشق و ، ولا ساخته ام
جست اسکندر اگردرظلمات آب حیات
تشنه لب من ، به لب بحر بقا ساخته ام
خلق ، با مروه و زمزم ، سر سازش دارند
من درانوار جمالش به صفا ساخته ام
همه با فكر رخ تازه جوانان شادند
من به فکر رخ پیر فقرا ساخته ام
ز آسمان تا به زمین ، ذکر توام ، جاها ساخت
زین سبب با همه کس ، در همه جا ساخته ام
هرکه نومید شد از حق ، به خطا خواهد ساخت
من به امید عطایای خدا ساخته ام
دهر از آن راه ، نسازد بکسی ، چون فانيست
من هم از این ره فانی ، به فنا ساخته ام
چون وفا ، در دل سیمرغ جهان ، پنهان بود
من بیدل ، بهمان نام « وفا » ساخته ام
« مولوی » نوری ، چون ساخته با نقاشی
نقش نور دلش از آب طلا ساخته ام