0
0

دیوان میرزا ابوالقاسم عارف قزوینی

شعر و ادب فارسی
تماس بگیرید
لطفا جهت اطلاع از موجود شدن محصول شماره همراه خود را وارد کنید
زمانی که محصول موجود شد
ثبت
درحال ذخیره سازی...
کد محصول: product_2141
مجموعه : مجموعه آوات کتاب کتب ادبیات شعر تذکره ادبی متون کهن وزن: 590 g
تعداد :
+

مشخصات محصول انتخابی شما

معرفی اجمالی محصول

دیوان میرزا ابوالقاسم عارف قزوینی

کتاب حاضر، متن دیوان "ابوالقاسم عارف قزوینی" است که بر اساس نسخه‌ی 1924 چاپ برلین، تدوین شده است. در آغاز، شعری درباره‌ی سوگ عارف قزوینی، به قلم "محمد تقی بهار" درج شده، سپس شعری با عنوان (به یاد عارف) از "جلیل قریشی‌زاده" آمده است. در پیشگفتار، چگونگی تدوین دیوان از روی نسخه‌های مختلف، به قلم "ولی الله درودیان" به طبع می‌رسد. در ادامه، زندگی‌نامه‌ خود نوشت عارف، آورده شده است. مطالب بعدی کتاب عبارت‌اند از: 11 فراز و فرود زندگی عارف قزوینی/ باقر صدری‌نیا"، "اندیشه‌ی ناسیونالیسم در شعر عارف قزوینی/ باقر صدری‌نیا"، "عارف قزوینی/ محمدرضا شفیعی کدکنی"، "مرگ عارف/ سید احمد کسروی تبریزی"، "شعر عارف (غزل، قصیده، مثنوی، مطایبات نویسنده)"، "تصنیف‌های عارف (تاریخ تصنیف ساختن متن به قلم عارف، تصنیف‌های وطن روح‌الله خالقی، مصاحبه با جواد بدیع‌زاده)" و در پایان کتابنامه و فهرست غزل‌ها و شعرهای عارف به ترتیب حروف الفبا ذکر شده است عارف قزوینی (تولد ۱۲۵۹ ، در گذشت بهمن ماه ۱۳۱۲خورشیدی) وی خود در باب سرگذشت خود چنین می گوید : اسمم ابوالقاسم ، تولدم قزوین ، پدرم ملاهادی وکیل ، می توانم بگویم نطفۀ من به بدبختی بسته شده است ، برای اینکه از زمان طفولیت که در کنف حمایت و تربیت پدر و مادر زندگی می کردم به جهت خصومتی که مابین پدر و مادر از اول عمر بوده است ، من و سایر برادرهای بدبختم همیشه مثل این بود که در میان دو ببر خشمگین زیست و زندگی می کنیم چون می دانیم بیشتر پدر و مادرها در ایران به واسطۀ آشنا نبودن از بدو زناشویی اخلاقشان به همدیگر همه در یک ردیف هستند اولادهای زیر دست این پدر و مادرها را همچون با خود شریک و هم درد می دانم از شرح آن خودداری کرده واگذار به درد دل و ذوق ایشان و خوانندگان می کنم . یاد ندارم تا کنون اسم پدرم را بخیر و خوبی برده یا اینکه از برای او طلب آمرزش کرده باشم و تمام بدبختیهای خود را در دورۀ زندگانی از او می دانم . برای یکساعت خوشی که در واقع بدترین ناخوشی ها بوده است ، که سعدی می فرماید : (به بی رغبتی شهوت انگیختن به رغبت بود خون خود ریختن) «دیوان عارف قزوینی ، نوروز جمشیدی ، ص۵۹» طرحی از عارف قزوینی طرحی از عارف قزوینی عارف در دیوان خود می گوید : مرا یک عمری دچار زندگانی ننگینی کرده است که هر ثانیه آن مرگ مجسمی است در این محیط مسموم خاصه در دوره ای که ننگین کنندۀ دوره های زندگانی بشر است . پدرم دارای شغل وکالت بود من از طفولیت حس کرده بودم که این اسم اسباب نفرت مردم است ، پس از عمری تجربه که از اوقات کودکی این اسم ننگین در گوش و مغزم جای گرفته است ، حالا فهمیدم که هر که دارای این شغل شد از هیچگونه خیانت کاری مضایقه نخواهد کرد . مثل اینکه بیشتر اشخاص خائن به این آب و خاک مردمانی بوده اند که خود را نماینده و وکیل ملت معرفی کرده ؛ خصوصاً در این دوره چهارم مجلس است که همه می دانند خیانتی که در این دوره به دست وکلای دروغین یا وکلای کاندیدهای سفارت انگلیس یا اشراف بیشرف این مملکت ستم دیده شده از اول انقلاب ایران تا کنون در هیچ دوره ای نشده است . از موضوع پرت شدم . «دیوان عارف قزوینی ، نوروز جمشیدی ، ص ۵۹ و ۶۰» تندیس عارف قزوینی تندیس عارف قزوینی پدرم به اندازۀ استعداد دماغ من از تربیت من غفلت کرد ولی بقدر گنجایش کله خود و تربیت آن ، زمان کوتاهی نکرده ، در دو چیز بیشتر ساعی بود ، یکی در خصوص خط که آن اوقاف گفته می شد “حسن الحظ کمال المرء” دیگر در باب موسیقی . «دیوان عارف قزوینی ، نوروز جمشیدی ، ص۶۴» در سن سیزده سالگی به اولین معلم موسیقی مرحوم حاج صادق خرازی که در اعداد محترمین قزوین شمرده می شد ، مرا سپرده ، چهارده ماه در خدمت استاد بزرگوار خود به تحصیل این علم کوشیدم که اگر تحصیلات آنوقت را به همان ترتیب که نوشته بودم ، یعنی آن کتابچه ای را که به دستور معلم خود که به مناسبت هر آوازی شعری داشت ، امروز داشتم ، خیلی چیز ها از آن فهمیده می شد ؛ چون دارای حنجرۀ داوودی بودم که می توان گفت معجزه یا سحری بود . همین اسباب شد که پدرم به طمع افتاد از برای خطاهای خود که در دورۀ زندگی به واسطۀ شغل وکالت مرتکب آنها شده بود ، جلوگیری از آنها کرده باشد ، هیچ بهتر از این ندید مرا به شغل روضه خوانی که به عقیده من بدتر از شغل وکالت است وادار کرده باشد . من درآنموقع ناچار از قبول آن بودم . این بود مقدماً به قول ساززنهای حالیه از برای “پیش درآمد” روضه خوانی که نوحه خوانی است مرا سپرد به مرحوم میرزا حسن واعظ پسر حاجی ملا نوروز قزوینی که مردی فاضل و ادیب و در عصر خود بی نظیر بود . و من دوسه سال در پای منبر مرحوم میرزا حسین مشغول نوحه خوانی بودم . «دیوان عارف قزوینی ، نوروز جمشیدی ، ص ۶۴ و ۶۵» عارف در لباس روحانیت عارف در لباس روحانیت فوت پدر پدرم با داشتن دو پسر از من بزرگتر چون مرا روضه خوان خیال می کرد ، وصی خود قرار داده و روزی از جمعیتی دعوت کرد که پس از صرف چایی و شربت و شیرینی ، عمامه بر سر من کردند . او مرا وصی خود قرار داد ، لیکن پس از فوت پدرم حتی یک کار به میل او نکردم . «دیوان عارف قزوینی ، نوروز جمشیدی ، ص ۶۶و ۶۷» در یک چنین مدرسه ای که ممکن است دنیایی برای تحصیل بداخلاقی در آن داخل شده و دیپلم گرفته خارج شوند ، تحصیلات مقدماتی کرده به نحوی که ذکر شد تحصیل صرف و نحو کرده ، به کفش منهم کسی جرأت کفشک گفتن نداشت از وقتی که چشمم به خط فارسی آشنا شد و پس از خواندن گلستان حضرت شیخ سعدی بی نهایت میل به کلیات سعدی پیدا کرده ، اغلب غزلیات سعدی را در زمان کودکی حفظ داشته و همان اوقات هم گاهی شعر می ساختم ولی تا سفر استانبول گمان ندارم مسوده غزلی را نگه داشته باشم ولی بعد از مراجعت کمتر وقتی شده است اگر یک شعر هم ساخته آنرا از خود دور کرده باشم ولی آنچه را که در قسمت اول جوانی که بهار زندگانی است ، و در قزوین ساخته ام ، بکلی فراموش کرده و از بین رفته است ولی به جهت نمونه طبع و ذوق آن اوقاتم قصیده ای را که یادگار بهار عمر است و در سن شانزده هفده سالگی ساخته ، اتفاقاً بیشتر آن در نظرم مانده است در این فصل خزان عمر می نویسم : در سن هفده هیجده سالگی از این مدرسه به این ترتیب که عرض شد با یک نخوت و غروری خارج شده از زمان طفولیت چندین مکتب رفته و پیش سه نفر خوش خط تحصیل خط کرده ام . «دیوان عارف قزوینی ، نوروز جمشیدی ، ص۷۳» عارف در سی و پنج سالگی عارف در سی و پنج سالگی عارف وماجراهای عشق و عاشقی او عارف در هفده سالگی شیفتۀ دختری به نام “خانم بالا” شد و پنهانی با او ازدواج کرد و چون این ازدواج بدون رضایت پدر مادر دختر بود ، عارف از ترس آنها به شهر رشت گریخت و مدت یکسال را در آنجا ماند لیکن پس از یکسال به قزوین مراجعت کرد و با در میان گذاشتن با دختر به اینکه پدر و مادرش نخواهند گذاشت که آن دو به وصال هم برسند ، آن دختر را طلاق داد . و تا آخر عمر دیگر همسری اختیار نکرد . «دیوان عارف ، و سخنوران نامی معاصر ایران، برقعی ، ج۴ ، ص ۲۴۵۶»عارف چند روز بعد عازم تهران شد . گویند و روایت است که عارف به چهار دختر ناصرالدین شاه علاقمند بوده و در ترانه های خود وصف هر یک از آنها را آورده است . مثلاً جهت اخترالسلطنه تصنیف زیر ساخته است : گر مراد دل حود حاصل از اختر نکنم آسمان ناکسم ار چرخ نو چنبر نکنم و تصنیفی که برای افتخار السلطنه یکی دیگر از دختران ناصرالدین شاه به این شرح سروده : افتخار همه آفاقی و منظور منی شمع جمع همه عشاق به هر انجمنی ز چه رو شیشۀ دل می شکنی تیشه بر ریشۀ جان از چه زنی؟ سیم اندام ولی سنگ دلی سست پیمانی و پیمان شکنی دختر دیگر ناصرالدین شاه که عارف دلباخته او می باشد قدرت السلطنه است که عارف تصنیف زیر را برای او سرود : نه قدرت که با وی نشینم نه طاقت که جز وی ببینم شده است آفت عقل و دینم ای دل آرا سرو بالا کار عشقم چه بالا گرفته ترک چشمت نی ز پنهان آشکار ، آشکار ، آشکارا ، ای نگارا خانۀ دل به یغما گرفته ، خانۀ دل … و دختر دیگر ناصرالدین شاه بنام تاج السلطنه که عارف دلباخته او نیز بوده است این تصنیف نیر درارتباط با او سروده شده است : تو ای تاج ، تاج سر خسروانی شد از چشم مست تو بی پا جهانی تو از حالت مستمندان چه پرسی تو حال دل دردمندان چه دانی خدا را نگاهی به ما کن نگاهی برای خدا کن به عارف خودی آشنا کن… عارف عارف در کتاب هزلیات او آمده است ابوالقاسم عارف قزوینی تصنیف ساز ، موسیقی دان و شاعر انقلابی مشهور ، در سال ۱۳۰۰ هجری قمری یا کمی قبل از آن ، در قزوین به دنیا آمد . نام پدرش ، ملاهادی و شغلش وکیل دعاوی بود . بنا به نوشتۀ خود عارف ، پدر و مادرش همیشه در حال نزاع با هم بودند و همین مسئله موجب شد که کودکی عارف در سختی و پریشانی روحی و عاطفی بگذرد . عارف خواندن و نوشتن و مقدمات عربی ؛ یعنی صرف و نحو را در مکتب فرا گرفت و سپس حُسن خط را نزد سه نفر از خوشنویسان معروف قزوین و موسیقی را پیش حاجی صادق خرازی آموخت . از آنجا که عارف صدای خوبی داشت ، پدرش به فکرافتاد که او را آخوند کند و به همین خاطر یک روز مجلسی ترتیب داد و عمامه بر سرش گذاشتند و جهت تربیتش به میرزا حسن واعظ سپردند . از این پس ، تا دو سه سال ، عارف پای منبر میرزا حسن واعظ نوحه خواند . ظاهراً عارف در سال ۱۳۱۶ هجری قمری به تهران آمد . عارف در شرح حالی که ازخود نوشته و در دیوان او ثبت است ، ماجرای چگونگی سفرش به تهران را شرح داده است . بعد از مدتی اقامت در تهران ، با موثق الدوله و چند تن دیگر از بزرگان دربار آشنا شد . شاهزادگان قاجار طالب هم نشینی او شدند و بزودی کارش بالا گرفت ؛ چنانکه بر سفرۀ میزا علی اصغر خان اتابک می نشست . چیزی نگذشت که شهرت عارف به سمع مظفرالدین شاه رسید و به فرمان او به دربار خوانده شد . او با خواندن یکی دو غزل در حضور شاه ، مورد پسند شاه قاجار واقع شد و مظفرالدین شاه امر کرد تا پانصد تومان به او داده ، عمامه اش را برداشته و او را در شمار فراش خلوت ها بنویسند . عارف در این باره چنین می نویسد : “شنیدن این حرف در من کمتر از صاعقۀ آسمانی نبود . دیدم عمامه و شیخ بودن ، هزارمرتبه شریفتر و آبرومندتر است ازکلاهی که می خواهد به سر من برود .” «رساله هزلیات عارف قزوینی ، هزل کده ،ص۴و۵» عارف قزوینی شاعر آزادیخواه عارف قزوینی شاعر آزادیخواه اشعارعارف قزوینی و مشروطه خواهی کار بزرگ عارف در تحول عظیمی بود که در ترانه سرایی پدید آورد . تصنیف و ترانه در ایران سابقه داشت ، حتی برخی از آنها از طعن و طنز و نوعی انتقاد خالی نبود . پیش از عارف نیز میرزا علی اکبر شیدای اصفهانی ، هنرمند معروف ، درتصنیفهای عاشقانه خاصه از لحاظ آهنگ تغییراتی پدید آورد . اما ترانه و تصنیف آنگونه که عارف آن را پرورده و به اوج اعتلا رسانده و عرضه داشته بی سابقه است . حق با اوست که نوشته است : وقتی که من شروع به تصنیف ساختن و سرودهای ملی و وطنی کردم مردم خیال می کردند که باید برای … های دربار یا ببری خان ، گربۀ شاه شهید ، … یا تصنیفی از زبان گناهکاری به گناهکاری… گفته شود، همچنین تصنیفهای معمولی دیگر … آنگاه نمونه هایی از آن تصنیفهای مبتذل نقل کرده و افزوده است : [… بعد از سفر استانبول و دیدن دارالالحان تُرک و شنیدن آوازهای آنها که می توان گفت مرکب از موسیقی ایران و عرب است به آرزوی آن بودم که در برگشتن به ایران اسباب یک مدرسۀ موسیقی را فراهم آورم ولی افسوس که مقدمۀ آن را شروع نکرده موضوعش از میان رفت … اگر من هیچ خدمتی دیگر به موسیقی و ادبیات ایران نکرده باشم وقتی تصنیف وطنی ساخته ام که ایرانی از ده هزار نفر یک نفرش نمی دانست وطن یعنی چه . چه تنها تصور می کردند وطن شهر یا دهی است که انسان در آنجا زاییده شده باشد …] «دیوان عارف قزوینی ، ص۳۳۱-۳۳۴» پیدا شدن اندیشه و احساسات وطن خواهی و ملت دوستی بصورت آرمانِ ملی از برکت مشروطیت بود و تحت تأثیر همان احوال نیز بوده است که ملک الشعراءِ بهار هم ترانۀ معروف “مرغ سحر” را سروده که از آثار زیبای اوست و قمرالملوک وزیری آن را در دستگاه ماهور خوانده است . «چشمۀ روشن ، غلامحسین یوسفی ، ص۳۹۷» عارف قزوینی عارف قزوینی شهرت و حیثیت ملی عارف بر اثر تصنیفهای وطنی اوست که در مواقعی حساس سروده و با ملت ایران همدلی کرده است . این ترانه ها سخنانی است ساده ، موزون ، از دل برخاسته ، حاکی از احوال ملت و برخی مسائل مملکت و دعوت به بیداری و هشیاری ، به زبانی شاعرانه و موجز و با اشارات کوتاه و پرتأثیر . بعلاوه چون شعر و آهنگ هر دو زاییدۀ طبع و قریحۀ یک نفرست ، مضمون سخن و آهنگ ترانه بخوبی با هم جوش خورده و سازگار شده است و این حسن ترکیب بر تأثیر تصنیفهای او افزوده است . بسیاری از این ترانه ها بواسطۀ موقع خاص سرودن آنها و نیز نفوذ و گسترشی که یافته در آن روزگار زبانزد مردم شده و پس از آن هم در خاطره ها مانده است ، از آنجمله بخصوص سه ترانۀ اوست : یکی آنکه در انقلاب مشروطیت به یاد نخستین قربانیهای آزادی سروده ، هنگامی که خاک وطن از خون جوانانی که در برابر دولت استبدادی جنگیده و از پا در آمده بودند ، رنگین شده بود و عارف می خواند : [از خون جوانان وطن لاله دمیده …] دیگری تصنیفی است مربوط به سال ۱۳۲۹ هجری قمری ، و التیماتوم دولت تزاری روس به دولت و مجلس مبنی بر اخراجِ فوری مورگان شوستر مستشار دولت و خزانه دار کل و مداخلۀ علنی روسها در امور داخلی ایران و واکنش عظیم ملت ، عارف در دستگاه دشتی ترانۀ معروف خود را ساخت : [ننگ آن خانه که مهمان ز سر خوان برود…] و نیز تصنیف دیگر او : [گریه کن که گر سیل خون گری ثمری ندارد] در دشتی (۱۳۴۰ه.ق) به مناسبت کشته شدن کلنل محمدتقی خان پسیان که عارف از هواخواهان بسیار صمیمی او بود . «چشمۀ روشن ، غلامحسین یوسفی ، ص۳۹۸ » از خون جوانان وطن لاله دمیده عارف در دوره دوم مجلس هفتمین تصنیف خود را در تهران ساخت که آن تصنیف به سبب ارادتی که به حیدرخان عمواوغلی داشت ، به طبع رسید . تصنیف مذکور در ابتدای قیام انقلاب مشروطه و به یاد شهیدان راه آزادی سروده شد .. هنگام می و فصل گل و گشت و (جانم گشت و خدا گشت و) چمن شد دربار بهاری تهی از زاغ و (جانم زاغ و خدا زاغ و) زغن شد از ابر کرم خطۀ رشگ ختن شد دلتنگ چو من مرغ (جانم مرغ) قفس بهر وطن شد چه کج رفتاری ای چرخ! چه بد کرداری ای چرخ! سر کین داری ای چرخ! نه دین داری، نه آیین داری (نه آیین داری) ای چرخ! از خون جوانان وطن لاله دمیده از ماتم سرو قدشان سرو خمیده در سایۀ گل بلبل ازین غصه خزیده گل نیز چو من در غمشان جامه دریده چه کج‌رفتاری ای چرخ خوابند وکیلان و خرابند وزیران بردند به سرقت همه سیم و زر ایران ما را نگذارند به یک خانۀ ویران یا رب بستان داد فقیران ز امیران چه کج رفتاری ای چرخ! چه بد کرداری ای چرخ! سر کین داری ای چرخ! نه دین داری، نه آیین داری (نه آیین داری) ای چرخ! از اشک همه روی زمین زیر و زبر کن مشتی گرت از خاک وطن هست به سر کن غیرت کن و اندیشۀ ایام بتر کن اندر جلو تیر عدو سینه سپر کن چه کج رفتاری ای چرخ! چه بد کرداری ای چرخ! سر کین داری ای چرخ! نه دین داری، نه آیین داری (نه آیین داری) ای چرخ! از دست عدو نالۀ من از سر درد است اندیشه هر آن کس کند از مرگ، نه مرد است جانبازی عشاق نه چون بازی نرد است مردی اگرت هست، کنون وقت نبرد است چه کج رفتاری ای چرخ! چه بد کرداری ای چرخ! سر کین داری ای چرخ! نه دین داری، نه آیین داری (نه آیین داری) ای چرخ! عارف ز ازل تکیه بر ایام نداده‌ست جز جام به کس دست چو خیام نداده‌ست دل جز به سر زلف دلارام نداده‌ست صد زندگی ننگ به یک نام نداده‌ست چه کج رفتاری ای چرخ! چه بد کرداری ای چرخ! سر کین داری ای چرخ! نه دین داری، نه آیین داری (نه آیین داری) ای چرخ! تعدادی از دربندیان و شهیدان مشروطه خواه در زمان سلطنت محمد علی شاه قاجار.... تعدادی از دربندیان و شهیدان مشروطه خواه در زمان سلطنت محمد علی شاه قاجار…. یاد شادروان داوود پیرنیا بخیر که بسیاری از ترانه های عارف را در برنامۀ “گلها”ی رادیو گنجاند و احیاء کرد و گنجینه ای از آثار گرانبهای او را از دستبرد زوال محفوظ داشت . عارف قزوینی دکتر بدیع الحکما همسر و فرزندان وی عارف قزوینی دکتر بدیع الحکما همسر و فرزندان وی علاوه بر ترانه های وطنی ، عارف اشعار دیگر بخصوص غزل هم می سرود . بسیاری از این غزلها نیز اجتماعی و انتقادی است که همراه آن ترانه ها در دستگاههای مختلف خوانده است . از آنجا که زندگی عارف توأم با ناکامی و پریشانی بود ، شعرهای او عموماً سرشار از احساسات تند و شور انگیز و رنج و غم است . این درون مایه که از صمیم جان و دل او می جوشید به شعرهای وی حالتی سوزناک و مؤثر بخشیده است و وقتی با ترانه های او همراه می شده که در غم وطن و هموطنان می سروده ، بر اثر تجانس و هم آهنگی تأثیرشان دوچندان بوده است . شعر عارف ساده و روان است . تکلّف و الزام به آوردن صنایع لفظی و معنوی در آن دیده نمی شود . به اقتضای غزل از معشوق و روی و موی او و دیگر مناسبات معهود اینگونه مضامین سخن می رود ، اما در خلال ابیات با اشارات کوتاه به منظور اصلی ، نکته های مورد نظر را به شنوندگان و خوانندگان خاطرنشان می کند. اینگونه اشارات جاندار و پوشیده هم با خوانندگی و قالب غزل متناسب است و هم در عین ایجاز بسیار پرمعنی از آب درآمده است . «چشمۀ روشن ، غلامحسین یوسفی ، ص ۳۹۹» عارف در آثار ادبی فارسی چندان تتبّع نداشت . سادگی و بی پیرایگی شعرها و ترانه های او نیز از همین رهگذرست که به زبان مردم منتهی با ترکیبی لطیف و شاعرانه سخن گفته و آنچه به ضمیر او گذشته و به قلم آورده یا با صدای دلنوازش به گوشها رسیده ، همگان دریافته اند و بر دلها نشسته است . وی غزلهای معروف نیز دارد ، ازآن جمله غزل “پیام آزادی” است که پس از پیروزی مشروطه خواهان و فتح تهران و شکست محمدعلی شاه قاجار به سال ۱۳۲۷ ه.ق . که او در تهنیت این موفقیت مطلع زیر را سروده است : پیــام دوشـم از پیــر مِی فـروش آمـد بنوش باده که یک ملتی به هوش آمـد یا غزلهایی که در قتل کلنل پسیان گفته است . «چشمۀ روشن ، غلامحسین یوسفی ، ص۳۹۹» کلنل میرزا تقی خان پسیان کلنل میرزا تقی خان پسیان عارف از باب درگذشت کلنل پسیان تصنیف زیر را سرود : دیوان عارف قزوینی ، چاپ برلین دیوان عارف قزوینی ، چاپ برلین کلیات دیوان عارف قزوینی حاوی حسب حال مفصّل او نگاشته و شعرها و ترانه ها و نامه هایش به اهتمام عبدالرحمن سیف آزاد بارها به طبع رسیده و در دسترس علاقه مندان است و تأمل در اشعار او و حوادث حیات وی تصویر شاعر و هنرمندی را بدست می دهد آزاده ، وطن خواه ، ملت دوست ، صریح و با شهامت که درآنچه می گوید و می اندیشد ، هرچندگاه با اشتباه همراه باشد ، صادق و صمیمی است . پروای ناخشنودی و خوش آیند این و آن را ندارد و در تلاش کسب حقوق و آزادی ملتی است که به آنان وابسته است . به همین دلیل صدمه ها دیده و حتی ایام آخر عمر را در همدان در تبعید و انزوا و تنهایی گذرانده اما نام او در تاریخ ادب و مشروطیت بعنوان شاعر و ترانه سرایی ملی جاودان است . «چشمۀ روشن ، غلامحسین یوسفی ، ص۳۹۹» عارف و سپهدار عارف در سال ۱۳۳۳ ه.ق که در پارک ظل السلطان تهران ، گاردن پارتی … برای تأسیس مدرسۀ احمدیه داده می شدغزلی … به آواز خواند در آن غزل این شعر بود : بگـو بـه عقـل منـه پا بـر آستـانـه عشـق که عشق در صف دیـوانگان سپهـدار است … سپهدار ، فاتح تهران هم به هیچوجه متوقع اینگونه حرفها نبود ، این قضیه یعنی شعر عارف آنهم در یگ گاردن پارتی پرجمعیت …به سپهدار خیلی برخورد و فوق العاده عصبانی شد و از کوره در رفت و فوراً به نوکران خود دستور داد که عارف را هرکجا یافتند او را بکشند . نوکرها با چوب و چماق در صدد تجسس و پیدا کردن عارف برآمدند و سرانجام او را در خیابان ناصرخسرو نزدیک به شمس العماره یافتند و با چوب و چماق به او حمله ور شده و او را به قصد کشتن زدند . عارف بواسطۀ لطمات و صدمات بسیار ، بیهوش شده ، به زمین افتاد . ضاربین حتم کردند مرده است و دست از او کشیدند و خبر کشته شدن او را به سپهدار بردند . جمعیت عابرین ، عارف را بی بیمارستان برده ، او را به هوش آوردند . مدتی مشغول معالجه و مداوای او بودند … «عارف قزوینی ، شاعر ملی ایران، ص۲۱۹» ظاهراً سپهدار از کار خود پشیمان شده و مِلکی را در تهران به عارف واگذار کرد . کنسرت عارف قزوینی در سال ۱۲۸۸ خورشیدی کنسرت عارف قزوینی در سال ۱۲۸۸ خورشیدی مرگ عارف قزوینی عارف در اواخر به سبب بیماری خود و رنجیدن از اجتماع ، نوعی تبعید خود خواسته را اختیار کرد و به تنهایی به روستایی به نام دره مراد بیک در حوالی همدان رفته و بانویی به نام جیران را جهت رفع و رجوع و پرداختن به کارهای خود به استخدام در آورد او بدینگونه خویشتن را در انزوا قرار داد. آقای دکتر بدیع (بدیع الحکمای سابق) که در ظرف پنج شش سال آخر عمر عارف همه گونه زحمات طبی و غیر طبی آن شاعر نامی را متحمل می شدند می گوند با یکی دو نفر از همکاران محترم در معالجت عارف کوشیده و دریغ و غفلتی نشد ، اما درمان دردهای او غیر ممکن بود ، از اوایل دیماه حالات معظم له روز بروز بدتر شد . آنچه تدبیر بعمل آمد بی فایده ، فقط نگاهداری از او می شد … در تاریخ بیستم دی حالت او کاملاً یأس آور بود ، یعنی علائم مرگ آشکار گردید . دکتر بدیع الحکما و عارف قزوینی دکتر بدیع الحکما و عارف قزوینی چون بعضی دوستان او از تهران تلگرافاً وعدۀ آمدن و زیارت ایشان را داده بودند و آنمرحوم فوق العاده انتظار دیدار ایشان را داشت ، با تدابیر ممکنه ، تا دوم بهمن ۱۳۱۲ از او نگاهداری شد … در مدت ده روز آخر آقای رئیس محترم شهرداری ، آقای مستنطق دیوان عالی جزا (قضائیه) آقای اقبالی آقایان اسدالله خان و مرتضی خان نیکو و چندین نفر دیگر از اشخاص محترم همدان اغلب بلکه دائم در خدمت عارف نشسته بودند . خود بنده و معاونم نیز در خدمتگزاری و پرستاری تا ساعت آخر مشغول بودیم . او حواس و افکارش بجا بود ، ابداً تغییری پیدا نکرد ، مانند شمعی که تا آخر دمی که فتیله اش روغن دارد می سوزد ، عارف هم تا آن دم آخر که می سوخت حواسش بجا بود . دوم بهمن ماه ساعت ۱۲ روح او به عالم بالا پرواز نمود و به زحمات زندگی او خاتمه داده شد ، جنازه عارف را در صندوقی قشنگ که قبلاً تهیه شده بود گذاشته با دسته های گل که از طرف عموم دوستان روی صندوق ریختند . صبح یکشنبه در حالیکه حکومت جلیله ، عموم رؤسای محترم ادارات دولتی و عده ای از تجار در تشییع جنازه حاضر بودند ، به بقعۀ بوعلی سینا برده ، امانت گذاشتیم تا بعد که خیابان پهلوی از جنب بقعۀ مزبور خواهد گذشت و باغچه ای در آنجا احداث خواهد شد ، بارگاهی در آنجا بنام عارف ساخته و دفنش کنند . اثاثیه اش را که متعلق به دوستان بود ، کسی پس نگرفت . همه را فروختیم صدتومانی بود که به جیران کلفت او دادیم . [دکتربدیع] نقل از روزنامۀ شریفۀ شفق سرخ «عارف قزوینی ، شاعر ملی ایران ، حائری ، ص۵۷۹ و ۵۸۰».

نمایش بیشتر
نمایش کمتر

مشخصات فنی

  • نوروز جمشیدی
  • چاپ برلین
  • 1924
  • اول
  • رقعی
  • گالینگور جلد اصلی
  • 338
  • سفید
  • فارسی
  • سربی
  • آلمان
  • خیلی تمیز-آکبند
  • بدون مهر و نوشتار-بانضمام تصنیف های عارف

نظرات کاربران

تا کنون نظری ارسال نشده است.

شما هم می توانید درباره این کالا نظر بدهید

فایل های دانلود