نورالدّین عبدالرّحمن بن احمد ملقب به خاتم الشعرا شاعر، موسیقیدان، ادیب و صوفی نامدار ایرانی سده نهم قمری است. او متخلص به جامی بوده و در جام به دنیا آمده است. دیوان قصاید و غزلیات این دیوان را جامی در سال ۸۸۴ تدوین و تنظیم کردهاست. قصاید جامی در توحید و نعت پیامبر اسلام و صحابه و اهل بیت و نیز مطالب عرفانی و اخلاقیاست. جامی همچنین قصایدی در مدح یا مرثیه سلاطین و حکمای زمانش سرودهاست. غزلیات جامی غالباً از هفت بیت تجاوز نمیکند و اکثرا عاشقانه یا عارفانهاست. این دیوان که به کوشش هاشم رضی تدوین یافته، شامل: قصیدهها، ترجیعها، ترکیبها، مثنویها، قطعهها، رباعیها و معماها است و همچنین مقدمهای وسیع در تاریخ ادبی، فلسفی و سیاسی قرن نهم و بحثی انتقادی در احوال و آثار و نقد سرودههای جامی و پیوستی از بیست و پنج فهرست در این کتاب آمده است
دیوان کامل جامی شامل : قصیده ها، ترجیع ها، ترکیب ها، مثنوی ها، قطعه ها، رباعی ها، معماها؛ با مقدمه ای وسیع در تاریخ ادبی ، فلسفی و سیاسی قرن نهم و بحثی انتقادی در احوال و آثار و نقد سروده های جامی و پیوستی از بیست و پنج فهرست
نورالدّین عبدالرّحمن بن احمد ملقب به خاتم الشعرا شاعر، موسیقیدان، ادیب و صوفی نامدار ایرانی سده ۹ق است. او متخلص به جامی بوده و در جام، به دنیا آمده است. دیوان قصاید و غزلیات این دیوان را جامی در سال ۸۸۴ تدوین و تنظیم کردهاست. قصاید جامی در توحید و نعت پیامبر اسلام و صحابه و اهل بیت و نیز مطالب عرفانی و اخلاقیاست. جامی همچنین قصایدی در مدح یا مرثیه سلاطین و حکمای زمانش سرودهاست. غزلیات جامی غالباً از هفت بیت تجاوز نمیکند و اکثرا عاشقانه یا عارفانهاست....
الهی غنچهٔ امید بگشای!
گلی از روضهٔ جاوید بنمای
بخندان از لب آن غنچه باغم!
وزین گل عطرپرور کن دماغم!
درین محنتسرای بی مواسا
به نعمتهای خویشام کن شناسا!
ضمیرم را سپاس اندیشه گردان!
زبانم را ستایشپیشه گردان!
ز تقویم خرد بهروزیام بخش!
بر اقلیم سخن فیروزیام بخش!
دلی دادی ز گوهر گنج بر گنج
ز گنج دل زبان را کن گهر سنج!
گشادی نافهٔ طبع مرا ناف
معطر کن ز مشکم قاف تا قاف!
ز شعرم خامه را شکرزبان کن!
ز عطرم نامه را عنبرفشان کن!
سخن را خود سرانجامی نماندهست
وز آن نامه بجز نامی نماندهست
درین خمخانهٔ شیرینفسانه
نمییابم نوایی ز آن ترانه
حریفان بادهها خوردند و رفتند
تهیخمها رها کردند و رفتند
نبینم پختهٔ این بزم، خامی
که باشد بر کفاش ز آن باده، جامی
بیا ساقی رها کن شرمساری!
ز صاف و درد پیش آر آنچه داری.